نویسنده: عبدالله نصری




 

مورخینی که در پیرامون تاریخ بشر قلمفرسایی کرده اند، معتقدند که هزاران سال پیش، بشر از ترس طوفان ها و رعد و برق های سهمگین و رگبارهای شدید و گزند حیوانات بزرگ که گاه طول بعضی از آنها به چندین متر می رسید، برای رهایی و نجات جان خود، به دروغ غارها پناه می برد و یا با کندن حفره ها و گودال هایی در زیرزمین یا دامنه کوه ها برای خود پناهگاهی قابل اطمینان ایجاد می کرد.
با در نظر گرفتن مطالب فوق جمعی از دانشمندان بر آن شده اند تا انگیزه گرایش انسان به خدا را مسائل نامبرده بدانند.
توضیح آنکه: می گویند انسان های دوران اولیّه در مقابل حوادث خطرناک طبیعت مانند طوفان ها، سیلاب ها، انفجارهای آتشفشانی و رعد و برق های شدید و تکان دهنده قرار می گرفتند و سخت می ترسیدند. کم کم برای از بین بردن ترس خویش در مقابل این حوادث ترسناک دست به دامان ماوراء طبیعت زدند و معتقد شدند که خدا یا خدایانی هستند که می توانند آنها را در برابر این حوادث حفظ و نگهداری کنند.
یکی از مورخین تاریخ ادیان می نویسد:
« مذهب در بحبوحه خوف و بیم انسان اولیه از آثار و مظاهر طبیعت ولادت یافته است. زیرا وی از نیروهایی از طبیعت که باعث خوشی یا بدبختی او می گردیدند واهمه داشت. از بیماری و تاریکی و رعد و برق و طوفان و زلزله و سیل و خسوف و کسوف می ترسید.»(1)
فروید از جمله کسانی است که علت گرایش انسان را به خدا مسأله ترس می داند. وی معتقد است که چهار عامل موجب ناراحتی و نگرانی انسان می شود.

1- تمدن:

انسان دارای امیال و خواسته هایی است که باید به ارضاء و اقناع آنها بپردازند، اما تمدن با ارائه یک سلسله دستورها و ممنوعیت ها از ارضاء‌ آنها جلوگیری کرده و موجبات نگرانی و اضطراب بشر را فراهم می آورد.

2- مردم:

افراد انسانی که نمی خواهند قوانین و ممنوعیت های تمدن را رعایت کنند، موجبات آزار و نگرانی شخص را فراهم می آورند.

3- طبیعت:

مهمترین عامل برای نگرانی انسان، طبیعت است و حوادث ناشی از آن؛ چرا که در طبیعت نیروهای سرکش و ناآرامی وجود دارد که موجبات هزاران گونه ترس و دلهره افراد را ایجاد می سازد. زمین لرزه ای که ناگهان فرا می رسد و هزاران خانه را ویران می کند و تمام کوشش های افراد انسانی را در درون خاک نهفته می سازد، آسمانی که می غرد و با بارشهای ناگهانی خود کشته های افراد انسانی را دور می کند، توفان هراس انگیزی که همه چیز را در هم می کوبد بیماری هایی که آدمی را به بستر انداخته و امان برپا ایستادن را به او نمی دهد، از جمله عواملی هستند که انسان را دچار ترس و نگرانی می سازند.

4- معمای مرگ:

آدمی بر حسب ذات میل به زیستن دارد و شبانه روز در تلاش است تا حیات خود را در برابر حوادث و ناامنی ها حفظ کند. اما علی رغم همه ی عطشی که انسان به زیستن دارد با یک مشکل بزرگ روبروست و آن اینکه چگونه از عهده حل معمای مرگ برآید. به عبارت دیگر بشر از یک سوی علاقه به زیستن دارد و از سوی دیگر ناگزیر از تسلیم به مرگ است، و این تضاد درونی، آدمی را به سوی اضطراب و نگرانی می کشاند.
حال ببینیم که بشر در برابر این عوامل که موجبات نگرانی او را فراهم می آورند چه واکنش یا واکنشهایی انجام می دهد؟ واکنش فرد در برابر دو عامل اوّل و دوم واضح است. به این بیان که انسان با اظهار کینه و دشمنی نسبت به افراد و تمدن و سازمان های آن نگرانی های خود را زایل می سازد. اما مشکل اساسی برای بشر حوادث طبیعت و معمای مرگ است.
انسان های ابتدایی چون نمی توانستند به توجیه علمی حوادث طبیعت و معمای مرگ بپردازند، به این نتیجه رسیدند که طبیعت را مانند خود بسازند، یعنی همان امیال و عواطفی که در خود سراغ دارند به طبیعت نسبت می دهند، یعنی طبیعت را آکنده از امیالی چون مهر و محبت، خشم و نفرت، نیازهای جنسی و ... بدانند تا به این وسیله هم طبیعت شناخته شود و هم معمای مرگ حل گردد.
معمای مرگ از این نظر حل شود که مرگ را رویدادی قهری تلقی کنند که به وسیله اهریمنان و شیاطین و ارواح نادیدنی سراغ انسان می آید.
انسان ابتدایی به هنگام بروز حوادث طبیعت چون زمین لرزه ها، طوفان ها، آتشفشان ها گمان می کرد که خدای زمین یا خدای آسمان یا خدای دریا چنین حوادثی را ایجاد کرده است. اگر چه بشر با تعلیل های فوق هیچ گاه موفق به تسخیر نیروهای مرموز طبیعت و تسلط بر مرگ برنمی آید. زیرا که پس از این تعلیل ها هم چنان زلزله ها و رعد و برق ها و سیل ها زندگی افراد انسانی را به خطر می اندازد، و مرگ نیز همچنان رشته های حیات بشری را می گسلد، ولی شکی نیست که این تعلیل یک آرامش روحی خاص به بشر می بخشد، زیرا که پس از آن هر حادثه ای که برای انسان پیش می آید، وی سلاحی در دست دارد تا به وسیله آن نیروهای طبیعی را تا سرحد امکان آرام سازد، یعنی با نیایش خدایان و قربانی و نذر و نیاز به درگاهشان، آنها را بر آن می دارد تا در برابر خطراتی که پیش می آید وی را محفوظ دارند.
این نکته را باید در نظر داشت که اگر بشر به تعلیل حوادث و رویدادها می پردازد نه به خاطر شناسایی آنهاست - به طوری که در نظریه ی جهل مطرح خواهد شد - بلکه این تعلیل به صرفاً برای رفع اضطراب و نگرانی هایی است که بر اثر رویدادهای ناگوار طبیعت و معمای مرگ بر انسان به وجود آمده است.
از نظر فروید انگیزه گرایش انسان به خدا نه تنها در دوران اولیّه تاریخ مسأله ی ترس بوده است، بلکه امروزه نیز این نظریه هم چنان به قوت خود باقی است، چرا که انسان موجودی است، تاریخی و عناصر موجود در گذشته به وسیله نسل های بی شمار به انسان های کنونی منتقل شده است.
برتراند راسل Berttrand Russell نیز از جمله کسانی است که علت گرایش انسان را به مذهب مسأله ی ترس می داند.
هنگامی که یکی از خبرنگاران به نام « وایت» می پرسد:
« علت اینکه در طی قرون، بشر آن چنان که نمودار است خواستار مذهب بوده است چیست؟»
راسل مسأله ی ترس را توسعه داده چنین می گوید:
« من اصولاً فکر می کنم که علت این خواستاری ترس بوده است، چون بشر تا حدی خود را ناتوان می بیند. و سه عامل است که موجبات ترس او را فراهم می آورد:
یکی طبیعت است که به وسیله صاعقه به او ضربه می زند یا به وسیله زلزله او را در کام خود فرو می برد. دیگر از عوامل ترس، عامل خود انسان است که می تواند همنوعان خود را به وسیله جنگ تلف کند. عامل سوم که ارتباط زیادی با مذهب دارد شهوات شدید او هستند که می توانند به انسان صدماتی وارد کنند و آنها در لحظات آرامش زندگی از آنچه از دست داده اند پشیمان شوند و مذهب موجب می شود که تعدیلی در ترس و وحشت آنها به عمل آید».(2) راسل در جای دیگر می گوید:
« فکر می کنم که دین به طور آغازین و اساسی بر بنیاد ترس استوار شده است، از جهتی ترس از چیزهایی ناشناخته و از جهتی همان طور که گفتم میل به داشتن برادر مهربان بزرگتری که در دردسرها و نزاع ها به طرفداری از انسان قیام کند.
ترس بنیاد همه چیز است. ترس از چیزهای رمزآمیز، ترس از مرگ. ترس خواستگاه بیدادگری است و شگفت آمیز نیست که بیدادگری و دین پا به پای هم پیش آمده اند، زیرا ترس بنیاد هر دو است.
ما تازه به شناسایی چیزهای جهان آغاز کرده ایم و به یاری علم که قدم به قدم راه خود را برخلاف کلیسای مسیحیت و بر ضد تمام مفهوم های کهنه گشاده است، سرچیرگی بر آنها داریم.
علم می تواند برای غلبه بر این ترس دشمن کیش که نسل های بی شمار انسان با آن زیسته است، کمک کند.
علم می تواند و فکر می کنم که دل ما نیز می تواند به ما بیاموزد که درصدد جستجوی پشتیبان تصوری در این سو و آن سو برنیاییم و از آسمان چشم کمک نداشته باشیم، بلکه به کوشش های زمینی خود چشم داشته باشیم تا اینکه جهان را به رغم موانعی که کلیساها در قرون بی شمار ایجاد کرده اند شایسته زیستن بکنیم». (3)

نقد و بررسی

1- علت ایجاد ترس چیست؟

مسأله ی مهمی که در ابتدا باید مورد بررسی قرار گیرد این است که علت اساسی پیدایش ترس چیست؟ یعنی چه عامل یا عوامل روانی موجبات ترس بشر را فراهم می آورند؟
روان شناسان معتقدند که منشا ترس خطری است که برای شخص ایجاد می شود. یا به عبارت دیگر « ترس ناشی از احتمال آزار رسیدن است؛» (4) به طور مثال نگرانی از تهدید حیات و زندگی یکی از خطراتی است که در انسان ایجاد ترس می کند.
دکتر سیاسی می گوید: « ترس در صورتی عارض می شود که شخص، خطری را ( از فرو شدن سوزن در پوست بدن گرفته تا ناخوشی سخت و خطر مرگ...) احساس کند و حالت دفاعی به خود بگیرد».(5)
پل فولکیه نیز درباره ی ترس چنین می گوید: « ترس عبارت از واکنش هیجانی است که بر اثر تجسم یک ضرر قریب الوقوع دست می دهد».(6)
به طور کلی دو عامل منشأ ترس به شمار می رود: یکی عدم آگاهی و دیگر عدم توانایی روحی.
از مهم ترین عوامل ترس و هراس بشر مسأله ناآگاهی است. انسان در برابر بسیاری از چیزهایی که نمی شناسد، احساس ترس و وحشت می کند و از همین روی هرچه بر آگاهی های انسان به چیزهای مجهول افزوده شود، ترس انسان نیز کاهش می یابد. مثلاً انسانی که دچار بیماری شده و علت آن را نمی شناسد، همواره دچار رنج و اندوه است. چرا که وی احتمال دهها نوع مرض را که احیاناً قابل علاج نیستند می دهد ولی همین که این فرد به پزشک مراجعه می کند و از علت بیماری خود آگاه می شود و در می یابد که بیماری چندان مهمی نیست، ترس و دلهره وی از میان می رود. یا فردی که احتمال می دهد اگر از فلان جا عبور کند راهزنان بر او حمله ور خواهند شد می ترسد، ولی اگر وی یقین پیدا کند که عبور از آن جا هیچ نوع خطری را در بر ندارد، هیچگاه دچار ترس و اندوه نخواهد شد. از همین جاست که روان شناسان می گویند شدت ترس های انسان های بی فرهنگ و ناآگاه خیلی بیش از ترس های انسان های بافرهنگ است. انسان بی فرهنگ چون آگاهی ندارد، از اموری مانند دیو یا ارواح سرگردان می ترسد، در حالی که انسان با فرهنگ چون می داند که نه دیوی وجود دارد و نه اشباح سرگردانی و در نتیجه ترس و دلهره ای هم به خود راه نمی دهد.
دومین عامل ترس ناتوانی روحی است. به این معنا که اگر فردی دچار بعضی از عوارض و یا بیماری های روانی شود، همواره دچار دلهره و اضطراب خواهد بود. به طور مثال افرادی که از تاریکی شب می ترسند عموماً کسانی هستند که در دوران کودکی دچار ضربه و عارضه روحی شده اند و آن عارضه روحی در ضمیر ناخودآگاه آنها باقی مانده است. اما کسانی که از روحیه قوی و سلامت روان برخوردارند نه تنها از تاریکی نمی ترسند که در برابر بسیاری از خطرات نیز ترس و دلهره به خود راه نمی دهند.
خلاصه آن که اگر بر آگاهی فرد نسبت به مجهولاتی که حیات او را تهدید می کنند افزوده شود و یا از هرگونه عارضه روانی و یا بیماری روحی در امان بماند هیچگاه دچار ترس و دلهره نخواهد شد. حال اگر در این فرضیه درست دقت کنیم درمی یابیم که گرایش به خدا را به عنوان معلول گرفته اند که علت آن ترس بوده است. با در نظر گرفتن این اصل که اگر علت از میان برود، معلول نیز از میان می رود، می بایست تاکنون اثری از مذهب و ایمان به خدا باقی نمانده باشد. به بیان دیگر اگر فردی هیچ گونه ترسی نداشته باشد باید ایمان به خدا هم نداشته باشد یا اگر فردی از اموری می ترسیده و حال بر اثر آگاهی و یا توانایی روحی ترس وی زایل شده است می بایست هیچ گونه اثری از گرایش به خدا در وی وجود نداشته باشد، در حالی که همواره برخلاف این مشاهده می شود. چه بسا کسانی که هیچ گونه ترس و هراسی نداشته و در عین حال از ایمان و اعتقاد راسخی به خدا برخوردارند. و اصولاً اگر این نظریه درست می بود می بایست در عصر و زمان ما که بشر از بسیاری از حوادث و رویدادهای طبیعی هراسی ندارد اثری از گرایش به خدا وجود نداشته باشد.

2- چرا معلول را به جای علت بگیریم؟

طرفداران نظریه ترس با این انتقاد نیز مواجه اند که چرا انسان اولیه به هنگام ترس و وحشت از عوامل طبیعی دست به دامان خدا و ماورالطبیعه زد؟ چرا که تا حد توان نکوشید که با حوادث به مبارزه برخاسته و بر آنها غلبه کند؟ چرا این انسان مانند حیوانات به هنگام مواجه ی با ترس و وحشت پا به فرار نگذاشت، بدون آنکه در اندیشه خدا و مذهب فرو رود و از عالمی دیگر کمک بگیرد؟ آیا مگر حیوانات هم به هنگام ترس دست به دامان ماوراء طبیعت می زنند؟ اصولاً اگر بنا باشد که بدون هیچ گونه استعداد درونی که انسان را به سوی خدا می کشاند، به صرف وجود شرایط و عوامل خارجی انسان گرایش به خدا پیدا کند چرا حیوانات چنین گرایشی را پیدا نمی کنند؟ آیا اینکه انسان در چنین شرایطی بدون آنکه به علل و عوامل دیگر پناه ببرد و آنها را نقطه اتکا خود قرار دهد به سوی خدا حرکت کرده و از او کمک می جوید نمایشگر وجود فطرت خدایی در درون انسان نیست که در شرایطی بروز کرده و خود را نشان می دهد؟
به بیان دیگر یکی از اشتباهاتی که طرفداران مسأله ترس در مورد انگیزه گرایش انسانها به خدا دچار شده اند، این است که اینان معلول یا فایده و نتیجه را به جای علت گرفته اند، زیرا اگر انسان های اولیه به هنگام ترس متوجه خدا و مذهب می شدند، این امر به خاطر آرامش روانی بوده که از این راه نصیب آنها می شده است. نه اینکه بدون هیچ مقدمه ای بر اثر ترس از قوای طبیعی و یا مرگ و ... یک باره فکر خدا به اندیشه آنها خطور کرده باشد. به عبارت دیگر گرایش به خدا مقدم بر این مسأله بوده و توجه افراد به هنگام ترس و وحشت بخاطر کسب آرامش روانی بوده که مؤخر بر اعتقاد به خداست. بنابراین به دست آوردن آرامش روانی در مواقع ترس و اضطراب فایده مذهب بوده است نه علت گرایش به آن.
توضیح آنکه: ایمان به خدا داروی مسیحا دمی است که موجب می شود در بسیاری از مواقع انسان آرامش روحی و فکری پیدا کند، زیرا انسان معتقد به خدا می تواند با اتکا به خدا بسیاری از ناملایماتی را که در آنها اکثر اوقات اختیاری ندارد تحمل کند.
شداید و مصایب و اندیشه فنا و عدم آگاهی به معمای هستی از عوامل مهم اضطراب و نگرانی هستند که مذهب در تخفیف آنها نقش مؤثری را ایفا می کند.
مذهب مصایب مختلفی نظیر مرگ و میرهای یاران و عزیزان را با در نظر گرفتن مشیت الهی که بر مصلحت خاصی استوار است تخفیف داده و موجب پدید آمدن آرامش روانی می شود.
مذهب دومین عامل نگرانی را که اندیشه فناست با در نظر گرفتن بقای روح و عدم فنای مطلق حل نموده است و سبب تسلی خاطر می شود.
سومین عامل اضطراب و نگرانی، مادیگری بی حد و حصر و یکنواختی زندگی است که اعتقاد به خدا با تعالیم ویژه اخلاقی که پشتوانه مذهبی دارد، موجب آرامش روحی می شود.
البته باید در نظر داشت آرامشی را که مذهب می دهد توأم با سلب مسؤلیت و تسلیم به هر نوع ظلم و ستمی نیست، بلکه آرامش روحی که بر اثر ایمان به خدا ایجاد می شود توأم با مسؤلیت فردی و اجتماعی است. از این روست که اگر مذهب به طور صحیح پیاده شود عامل مهمی برای دفع نگرانی ها و اضطراب هاست.
کوتاه سخن آنکه اگر بشر به هنگام ترس، دست به دامان خدا یا خدایان می زده است، نه به خاطر آن بوده که با اعتقاد به آن، حوادث و رویدادهای طبیعی را تعدیل کند و بگوید که عامل این حوادث خدا یا خدایان می باشند، بلکه وی از قبل ایمان به خدا داشته و به هنگام بروز حوادث دعا و نیایش به درگاه وی می کرده تا آرامش روحی پیدا کند. بنابراین اشکال از اینجاناشی شده که معلول یا نتیجه - یعنی آرامشی که در پرتو اعتقاد به خدا ایجاد می شود - را به جای علت گرفته اند.
جالب اینجاست که آقای راسل که دچار همین خطا شده است و ترس را عامل گرایش به خدا معرفی کرده است. خدا را به عنوان پناهگاهی تلقی می کند که بشر در سایه وجود او آرامش از دست رفته خود را باز می یابد. آنجا که می گوید: « انسانیت در خطر زوال است، و اکنون هراس هم چون روزگاران گذشته، انسان ها را متمایل ساخته تا در وجود خدا به جستجوی پناهگاهی برخیزند».(7)

3- سخنانی از اینشتین

اینشتین Einstein در بحث از این فرضیه بیان جالبی دارد و آن اینکه می گوید انگیزه گرایش به خدا و مذهب ممکن است بر عده ای از افراد که از رشد عقلی کافی برخوردار نیستند مساله ترس بوده باشد، ولی در این میان افرادی نیز یافت می شوند که دارای تفکرات عمیقی هستند و گرایششان به خدا بر اثر ترس نیست. بیان اینشتین چنین است:
« پس آن، چه احساس و احتیاجی است که بشر را به مذهب و احساس مذهبی به معنی وسیع کلمه، راهبری نموده است؟ با کمی دقت معلوم می گردد که هیجانات و احساسات موجد مذهب بسیار مختلف و متفاوتند.
برای یک انسان ابتدایی، ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانوران وحشی، ترس از مرض ایجاد کننده زمینه مذهبی است.
فکر محدود و عدم رشد عقلی انسان بدوی، برای خود موجودات کمابیش می سازد، که این موجودات را به دست و فکر خود می سازد و بعد از این آفریدن به این فکر می افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد و چطور بر سر لطفشان آورد. این مسأله هم با انجام اعمالی مخصوص و گذراندن قربانی ها و تقدیم هدایایی حل می شود. این رسوم از نسلی به نسل دیگر می رسد، بر وفق شرایط زمان و مکان تغییراتی می یابد و گاهی تعدیل می شود تا بیشتر با زندگی بشر فانی توافق داشته باشد...
ولی فراموش نشود که در این بین عده قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می شود که یک معنی واقعی از وجود خدا را، ورای این اوهام دریافته اند که به واقع دارای خصایص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده، به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند، اما یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثنا در بین همه وجود دارد. گرچه با شکل خالص و یک دست، در هیچ کدام یافت نمی شود، من آن را احساس مذهبی آفرینش یا وجود می دانم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که به طور کامل فاقد آن است توضیح دهم، به خصوص که اگر در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که با اشکال مختلفه تظاهر می کند نیست.
در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید حس می کند» (8).
بنابراین می توان چنین نتیجه گرفت که به فرض عده معدودی بر اثر ترس گرایش به خدا و مذهب را پیدا کرده اند، دلیل بر این نمی شود که علت واقعی تمایل به مذهب را مسأله ترس بدانیم.

4- انتقادی از یک دانشمند:

گذشت از انتقادات فوق که مسأله ترس و رابطه آن با گرایش به خدا بیان شد، جمعی از دانشمندان نیز نتوانسته اند این نظریه را بپذیرند و به انتقاد از آن پرداخته اند.
« دانشمند بزرگ سامی روبرتسن اسمیت Robertson smith عقیده دارد که مذهب عبارت از « یک ترس مبهم از قوای نامریی» و یا فرزند وحشت و هراس نیست، بلکه عبارت است از « رابطه کلیه افراد یک جامعه با قدرتی که نیکی جامه را می خواهد و حافظ نوامیس نظم اخلاقی آن است».(9)

پی نوشت ها :

1. تاریخ و فلسفه مذاهب جهان ص 4.
2. توضیح و بررسی مصاحبه برتراند راسل - وایت صص 8-157.
3. چرا مسیحی نیستیم؟ صص 6-35.
4- روان شناسی برای همه ص 100.
5. روان شناسی پرورشی ص 208.
6. خلاصه فلسفه، ج1: روان شناسی ص 423.
7. چرا مسیحی نیستم؟ ص 238.
8. دنیایی که من می بینم صص 54 و 56.
9. جامعه شناسی ساموئل کینگ ص 129.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول